محدثه بانو یکی یکدونه ی مامان و بابا،دختر دوست داشتنی مامحدثه بانو یکی یکدونه ی مامان و بابا،دختر دوست داشتنی ما، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 22 روز سن داره
عاشقانه های ناب ماعاشقانه های ناب ما، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 9 روز سن داره

خاطرات دختر کوچولوی مامان راضی وباباعلی

یک ماهگی نفس مامان

سلام عسل مامان . شیرینی تمام لحظاتم یک ماهگیت مبارک مامانی  خیلی دوسد دارم نفسی عاشقتم . روز به روز خودتا تو دل منا بابایی بیشتر جا میکنی . امروز یک ماه و یک روزه شدی بانوی کوچولوی من . کاراتم خیلی شیرین شده . باور نمیکنی که هر وقت میزارمت روی زمین جیغ میزنی و خودتا لوس میکنی . دلم واست ضعف میره خانومی . عادت کردی تو بغل من بخوابی . وقتی میای بغلم تا میتونم بوست میکنم و از بودن تو در آغوشم لذت میبرم و خدا را بابت این موهبت هزاران بار شکر میکنم . امشب دوباره دخملی را بردم حمام . خیلی کیف میده . حمام کردنا دوست داری و هیچی ممیگی گل نازم . روز جمعه تبلد دخمل عموته پری کوچولو و باید شما هم تمیز باشی ...
22 اسفند 1392

سونوگرافی کلیه ی عشق کوچولوی من

سلام خانوم کوچولوی من . الان که دارم مینویسم شما خوابیدی و بابایی هم رفته فوتبال . شرمنده که دیگه دیر به دیر میام سراغ وبت .   اما در عوض با خبرهای زیادی میام اول اینکه من خودم به تنهایی روز شنبه یعنی بیست روزگیت شما را حمام کردم البته به کمک بابایی . خیلی کیف داد . خیالم راحت شد که ترس نداره و هر وقت کثیف بشی خودم حمامت میکنم.   علت اینکه دیر به دیر وبتا آپ میکنم اینه که مشغول کارای خونم و رسیدگی به شما و رفتن به خرید واسه عید. دو سه بار تو را با خودم بردم اما هم خودت اذیت میشدی هم من . شما مرتب شیر میخواستی منم به خرید نمیرسیدم به همین دلیل شما را دیروز واسه اولین بار از خودم جدا کردم و گذاشتمت پیش عمه زینبت . خ...
14 اسفند 1392

روزمرگیهای مامان و محدثه جونی

سلام محدثه بانوی من . عشق کوچولوی مامان . امروز بعد از چند روز اومدم سراغ وبت تا واست بنویسم از لحظه های ناب داشتنت که من لایق درک اونها نبودم ونیستم گلکم . الان شما در خواب نازی و من اینجا مشغول نوشتن واسه تو که بعدا بخونی . امروز 18 روزه که شما قدم رو چشم من وبابایی گذاشتی اما من مثل همیشه شرمنده ی ناز گلمم . آخه مامان حالش رو به راه نیست البته نفسم خودت میدونی که تقصیر مامانم نیست .این یه امتحانه از جانب خداوند که انشاله مامان قبول بشه و خوب بشه . خیلیا تو بارداری و بعدش اینجوری میشن .     وای که چقدر حرف نگفته دارم باهات خانومی . هر چند همشا در گوشی بهت گفتم اما شما الان فقط میشنوی انشاله بزرگ که بشی میفهمی مامان چیا بهت...
7 اسفند 1392
1